عشق ماندگار
این وبلاگ بر اساس سلیقه خودم بوده و من امیدوارو از وبلاگ من لذت ببرید.
درباره وبلاگ


به رسم تمام نوشته های عالم اول سلام به وبلاگ من خوش اومدید

پيوندها
فاصله ها
انار
عاشقانه ها
زیر سایه عشق تو
عشق من
عاشقانه سجاد و افسانه
فقط واسه دل خودم
عشق نافرجام
پاتوق احساس
برای عشقم
دفتر خاطرات جوجو
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق ماندگار و آدرس zanjireshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 275
بازدید کل : 36125
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 23
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
مسافر عشق

آرشيو وبلاگ
آذر 1392
فروردين 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 22 فروردين 1392برچسب:, :: 19:18 :: نويسنده : مسافر عشق

رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت گرفتم،

تو عوارض جانبیش نوشته: سردرد،سرگیجه،نفخ،اختلال در خواب،دوبینی،

اختلال در تشخیص،نارسایی کبد،نارسایی کلیه،نارسایی قلب، سکته قلبی،

سکته مغزی،مرگ ناگهانی!

فکر کنم اگه سیانور می گرفتم،

عوارضش کمتر بود!!!

 
چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, :: 13:7 :: نويسنده : مسافر عشق

اگر دریای دل آبیست،

تویی فانوس شب هایم

اگر حرفی زدم از گل،

تویی مفهوم و معنایش...

 

02563987451155

این شماره حساب قلبمه

هر چی غم داری بریز به حسابم!!

 

بغض بزرگترین اعتراضه...

اگه بترکه دیگه اعتراض نیست...

التماسه...

 

ستاره ها وقتی می شکنن

می شن شهاب...

اما دلی که میشکنه

میشه سوال بی جواب...

 

خدایا گشته ام از زندگی سیر،

که نرخ کادوی زن شد نفس گیر

چرا در روز زن پول و زر و سیم

ولی روز پدر زیر پوش عرق گیر؟؟؟؟؟

 

حیف نون میره ختم.

ازش میپرسن :«شما کی هستین؟»

میگه :« من سایر بستگانم!!!»

 

نگو بار گران بودیم و رفتیم

نگو نا مهربان بودیم و رفتیم

آخه این ها دلیل محکمی نیست

بگو با دیگران بودیم و رفتیم...

 

به یاره میگن با ابریشم جمله بساز!

میگه: هوا ابری شم خوبه.!!!

 

 
چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : مسافر عشق

 

بچه ها من میخوام تو وبم یه رمان قشنگ به اسم

« کلبه عشق » بزارم...

امیدوارم که خوشتون بیاد...

 
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 14:53 :: نويسنده : مسافر عشق

 

در این روزهای دلسرد و غمگین که تو را ندارم،

به خیال با تو بودن، قدم می گذارم

در هیاهوی آرام پارک کودکی دست در دست هم

به دنبال شاپرک ها می دویدیم و عاشقانه می خندیدی!

با شوقی کودکانه

بادبادک های رنگی خریدیم و تا آسمان سادگی پرواز کردیم

دستم رها شد، همه وجودم ترسید!

فکر نبودن تو ویرانم کرد.

اما باز بهشت دست هایت جانی دوباره به من بخشید

به دیدار پولک های مهربانی رفتیم،

برای کبوتر های بیقراری دانه پاشیدیم،

به گل های نیلی نیلوفر سلام کردیم،

به دنبال نسیم بهاری عاشقانه دویدیم

با ماهی های قرمز و نارنجی آواز خواندیم،

به صدای طوطی های رنگارنگ گوش سپردیم

و سوار تاب دلواپسی شدیم،

از روی سر سره ی عشق پایین آمدیم

وتوی چرخ و فلک جنون نشستیم، دست باد را گرفتیم

و با گنجشک های عاشقی اب بازی کردیم.

قلب تو سرشار از سادگی عشق بود

و قلب من لبریز از زلالی دلدادگی!

 
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : مسافر عشق

نمی دانم در کدام سوی این سرزمین، بی من، غمگین و تنها نشسته ای

فقط می دانم بین من و تو فرسنگ ها فاصله است

این جا من غریب و تنها

و داغ جدایی ات وجود مرا می سوزاند

و هر روز برایت نامه می نویسم

وبه یادت شاخه گلی از احساس ارغوانی ام،

به دریا می اندازم؛

نامه هایم را به امواج خروشان می دهم

و اشک هایم را در دل دریا فرو می ریزم

و بی تو حتی نمی توانم بمیرم. می خواهم فقط برای تو بمیرم

آرزوهایم را در سبدی از عشق تو می گذارم

و هر صبح در دریا با قایقی از انتظار رها می کنم

تا شاید ماهی ها از تو برایم پیامی آوردند.

 
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 14:32 :: نويسنده : مسافر عشق

 

 

سلام، هنوزم که هنوزه نتونستم اون دختر همسایمون رو که 6 تا خواهر و برادر داره

و الان هم شاگرد زرنگ کلاس و تابستون هاست

و هم ساعت 6 صبح از خواب بلند می شه

و هفته ای هفت هشت جور کلاس میره

و خواستگاراش هم پاشنه در رو از جا کندن

پیدا کنم!!! واقعا موندم این دختره کیه که مامانم اونو کرده یه سنگ گنده

و هی شترخ می کوبه به سر من بدبخت!!!!!!

 
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 14:26 :: نويسنده : مسافر عشق

 

رفتم ماشین رو از پارکینگ بگیرم،

نگهبانه میپرسه:« می رید داخل؟؟»

می گم " پ ن پ " دیگه مزاحمتون نمی شم،

فقط یه زحمتی براتون دارم

به ماشینم بگید من دم در منتظرشم!!!

 
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : مسافر عشق

 

دقت کردین...

ما وقتی بچه ایم، میگن بچه است نمیفهمه!!

وقتی نو جوونیم، میگن نوجوونه نمی فهمه!!

وقتی جوون می شیم، میگن جوونه و خام .... نمی فهمه!!

وقتی بزرگ میشیم، میگن داره پیر میشه نمی فهمه!!!

وقتی پیریم، می گن پیره، لب مرگه نمی فهمه!!!!

جالب همین جاست...

فقط وقتی که می میریم، میان سر قبرمون رو میگن:

«عجب انسان فهمیده ای بود!!!!!»

 
دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : مسافر عشق

 

جاده پر از دلتنگی است،

کوچه از بیقراری و دلواپسی، گلایه دارد،

هوا گرفته و سنگین است،

نفس هایم بوی بغض غم و دلتنگی می دهند،

کوله بارم پر از غم دوری توست

نمی دانم چه خواهد شد و من مسافر کدام جاده می شوم...؟!

می خواهم گرمای دست های تو را دوباره حس کنم

می خواهم خستگی ها و دلتنگی هایم را به تو بسپارم

اما کوچه های سفر، سرد و تنگ و تاریک،

دیوار ها پر از خط خطی های غم و غصه،

و جاده پر از سرزنش و حسادت است،

باید از این جاده گذر کنم

رفتن و رسیدن به تو سهم من است

نمی خواهم هیچ گردباد و طوفانی برخاسته از این دل این آدم ها

سهم من را، از من بگیرد

باید بروم، تو منتظرم هستی...

 
یک شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 7:0 :: نويسنده : مسافر عشق

روی بستر دلتنگی ام خوابیده بودم.

کسی به در می کوبید، چشم هایم را گشودم

غریبه ایی با چشم های خیس و نمناک ایستاده بود،

نلمه ای به دستم داد،

نامه بوی تو را می داد، بارها نامه را بوییدم و بوسیدم

خواستم بپرسم نامه تو را از کجا آورده است،

کسی نبود...!؟!

نامه ات را گشودم؛

« گل زیبای من!

چشم هایم به غم نشسته اند، نگاهم بارانی شده است،

و دلم پشت تنهایی اش در حال مردن است!

خنده هایم را از یاد برده ام و هر روز به خاکسپاری شادی هایم می روم

اگر تو نیایی من می میرم. »

آسمان دلش شکست و بارید، به آغوش بارانی اش پناه بردم

و غریبانه تر از تنهایی کرکس گریستم.

 
یک شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 7:0 :: نويسنده : مسافر عشق

کنار صخره های دریا نشسته بودم

پروانه به دیدارم آمد و گفت:

« منتظر چشم های خمار کیستی که این چنین می نالی و می باری؟ »

بغض دلتنگی ام را پشت حرفهایم پنهان کردم و گفتم:

« تقدیر او را از من جدا کرده است، نمی دانم کجاست،اما می دانم دلش پر غصه است. »

اشک هایم را پاک کرد و گفت:

« تو از کجا می دانی، تو که او را ندیده ای...؟! »

به صورت آب سیلی زدم و گفتم:

« او همه وجود من است صدای گرستنش را می شنوم، بیقراری اش را حس می کنم. »

پروانه اشک هایم را پاک کرد و گفت:

« تو می توانی تحمل کنی، چشمهایت را دیده ای؟! »

سرم را روی شانه نسیم گذاشتم و گفتم:

چشم هایم فدای او! من از آن روزی که چشم های او را دیدم، دلواپس و بیقرار شدم. »

بال های رنگارنگش را گشود و با چشمان نمناکش گفت:

« یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور... »

 
یک شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 7:0 :: نويسنده : مسافر عشق

 

چشم خمار خورشید، بارانی بود

آسمان با صدایی بغض گرفته و دلتنگ گفت:

« دل ها هم شکسته اند!»

دلم لرزید و بغض بی قرارم شکست!

کبوتر به شانه ام زد و با چشم های خیسش گفت:

« به چشم هایت سلام رساند و برایت اشک عشق فرستاد.»

اشک هایت را بوسیدم

به دل صخره های آسمان پناه بردم و با تمام وجود فریاد کشیدم،

آسمان، دلش لرزید و فریاد کشید

تنها او می دانست دوری با من وتو چه کرده است.

دست های آسمان را گرفتم و فریاد زدم:

« به او بگویید از غم نبودنش می میرم.»

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : مسافر عشق

 

چشم هایم را بستند، به دست هایم زنجیر زدند

ودر زندان تقدیر، اسیرم کردند

باد سرزنش بر تن خسته ام شلاق می زند

تک وتنها بودم و در انتظار آمدن تو ثانیه ها را شمردم

بارها صدایت کردم ، اشک ریختم، اما هیچ کس نبود

من بودم و تنهایی ام، می دانم، می دانستی اسیرم کردند

منتظرت بودم

به میله های زندان می کوبیدم

ترس، دلهره،

اضطراب، انتظار، بیقراری، دلواپسی، بی خبری

دیوانگی، تنهایی، غریبی، غم، قصه و چشم به راهی

ویرانم کرده بود؛

ناگهان در باز شد، سرنوشت بی رحمانه خندید

و آن وقت بود که فهمیدم

مرا از تو،

تو را از من جدا کردند...

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : مسافر عشق

دنیای عجیبی است

کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نداری

کسی که دوستش داری او تو را دوست ندارد

کسی را که هم تو دوستش داری و او نیز تو را دوست دارد

به رسم دین و آیین به هم نمی رسید...

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 10:24 :: نويسنده : مسافر عشق

 

هر شب به قصه دل من گوش میکنی

                                                      فردا چو قصه مرا فراموش می کنی

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : مسافر عشق

وای باران باران

                   شیشه پنجره را باران شست

از دل ما اما،

                  چه کسی نقش تو را خواهد شست...

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : مسافر عشق

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی

می رسد روزی که تنها در کنار قبر من

حرف های گفته ام را مو به مو از بر کنی

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 10:3 :: نويسنده : مسافر عشق

هنوزم مثل بهاری برای من دیوونه                                  برای کسی که چهار فص خدا براش خزونه

هنوزم تو آسمونی که داره صد تا ستاره                           دل من فدای چشمات که میگن عاشق و زاره

هنوزم تو مثل ماهی برای شبای تارم                              تو فقط بمون کنارم تا ببینی بی قرارم

هنوزم واسم عزیزی مثل روزای گذشته                           که غم های این دلامون بازی های سر نوشته

هنوزم نگات عجیبه مثل قطره های بارون                         بدون از دوری چشمات میمیرم راحت و آسون

برو تا کنی خلاصم برو از پیشم ستاره                             که به جز سوختن و ساختن دل من چاره نداره

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 9:56 :: نويسنده : مسافر عشق

عشق شاید بسان چشمه ای باشد که ابتدا قطره قطره جوشان می شود

سپس ذره ذره در قلب و روحت رخنه میکند و آنگاه تبدیل به جویباری می شود

که آهسته آهسته در تک تک سلول هایوجودت جاری میشود

روزی می رسد که تبدیل به سیل عظیم می شود که همه هستی ات را با خود می برد...

آنگاه در مقابل عظمت آن سر تسلیم فرود می آوری و سر نوشتت را می پذیری...

 
یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 9:39 :: نويسنده : مسافر عشق

شب عروسیه آخر شبه خیلی سر و صدا هست میگن عروس رفته تو اتاق لباسشو عوض کنه ، هر چی منتظر شدن بر نگشته درو هم قفل کرده داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه. مامان و بابای دختره پشت در داد میزنن: مریم دخترم درو باز کن مریم جان سالمی؟ آخرش داماد طاقت نمیاره و با هر زحمتی که شده درو میشکنه میرند تو. مریم ناز مامان و بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباش لبخنده!!! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمیکنه ، با دستان لرزان کاغذ رو برمیداره بازش میکنه و می خونه:« سلام عزیزم، دارم برات نامه می نویسم آخرین نامه زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه کاش منو تو لباس عروسی میدیدی می نویسم مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود علی جان دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم دیدی بهت گفتم بازم با هم حرف می زنیم ولی کاش منم حرفای تو رو میشنیدم دارم میرم چون قسم خوردم تو هم خوردی یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی یادته؟! علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی چرا کنارم نمی آیی؟!کاش بودی و می دیدی مریمت چطوری لباس عروسیشو با خون رنگش میکنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موندعلی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوست داشتت علی مریمت می لرزه همه زندگیم مثل یک سریال از جلوی چشام میگذره روزی که نگاهم به نگاهت گره خورد نقشه های آینده مون یادته؟! روزی که دلامون لرزید یادته؟! روزای خوب عاشقیمون یادته؟! یادته؟! علی من یادمه یادمه چطور بزرگتر هامون همونایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هر دومون گذاشتند یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش یادمه روزی که بابام خابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری یادته اون روز چقدر گریه کردم؟! تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشات قشنگ تر میشه !!!  می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا و ببین چشام به اندازه کافی قشنگ شده؟! یا بازم گریه کنم؟؟؟ هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشات تو چشام نیوفتهولی نمیدونست عشق تو تو قلب منه نه تو چشام. ر.زی که بابام مارو از شهرو دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونستآرزو های من تو نگاه تو بود نه تو دستات . دارم به قولم عمل می کنم هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ پامو از این اتاق بزارم بیرون ذیگه مال تو نیستم دیگه تورو ندارم نمی تونم ببینم به جای دستای گرم تو دستای یخ زده غریبه ای تو دستام باشه همین جا تمومش میکنم واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام وای علی کاش بودی و میدیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید عروسیم چقدر به هم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم دلم برات خیلی تنگ شده می خوام ببینمت دستم می لرزه طرح چشات پیش رومه دستمو بگیر منم باهات میام پدر مریم نامه تو دستشه قشنگ ایستاده و داره گریه می کنه کمرش شکست. سرشو برگردوند تا به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که تو چار چوب در یه قامت آشنا دید آره پدر علی بود اونم یه نامه تو دستشه چشماش قرمزه صورتش با اشک یکی شده بود نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفا توش بود هر دو سکوت کردنه که فریاد دردهاشون بود پدر علی هم اومده بود نامه پسرشو برسونه به دست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود حالا همه چیز تموم شده بود و کتاب عشق مریم و علی بسته شده بود.حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند...